محل تبلیغات شما



دیر یا زود، خانه پدری هم به خاطره ها می پیوندد.!

" چوب خطِ " ماندن و بودنمان در سفر مشهد کم کم دارد پر می شود وبه یک ماه می رسد؛بطوریکه این طولانی ترین سفری است که در طی این چهل سال اخیر به شهر زادگاهم داشته ام .

این بار از فرصت ها استفاده کرده و به همه جا سرک کشیده ام ؛به  دیدار دوستان  دوران کودکی و جوانیم در سربازی رفته ام ؛برسرمزاررفتگان ودر گذشتگان از جمله پیران وبزرگان خانواده،پدر ومادر،دایی ها ؛خواهر گفته های مادر،یاران پدر، همسایه ها،آن دومرد ساده دل وبی ریای کشاورز" فریزی" و"شبانکاره "ای ودیگران رفته وبه یاد نشسته ام؛ در میان آلبوم عکس های قدیمی خانواده ها، به دوردست های خاطره ها، به دنبال روزهای کودکی و جوانیم سفر کرده و دلتنگ پدر و مادر شده ام .

این روزها، حال و روز خانه پدری ،چندان خوب نیست ،چرا که غریب وتنها در میان ساختمانهای بلند اطراف خود،  گرفتار شده و روز به روز محقر ومخروبه تر می شود؛  چاره ای نیست ،باید سروسامانش داد  .

این بارآمده ام تا تکلیف خانه پدری را معلوم کنم ؛اما قبل از هرچیز  می خواهم که خاطره های تلخ وشیرین بودن در کنار پدر ومادرم را ،گونی گونی کول کرده واز این خانه  با خود ،بیرون ببرم.!

وکلام آخراینکه درست یا غلط ،در خصوص یادگار پدر، تصمیم نهایی را گرفته ام ؛می خواهم که زمین خانه پدری را به فروش بگذارم.!


مرور یک خاطره .

 " انگار همین دیروز بود که کنارجوی آب،زیرسایه درخت بزرگ جلوی خونه ،نشسته بودم وداشتم خنکی آب جوی را روی پاهام حس می کردم ؛حاج آقا بیل به دست ، ازطرف باغ می اومدوداداش حسین هم شال وکلاه کرده بود وداشت با دوچرخه"هرکولس" خودش، از خونه خارج می شد؛هنوز سوار دوچرخه نشده بود که از پشت سر، حاج آقا باصدای بلند بهش  گفت :

"باباجان،امروزآهنگره منتظره که نقشه در رو براش ببری."

داداش حسین هم همون طورکه سوار دوچرخه می شد.،درجواب بابا گفت :

" باشه بابا،دیشب یه طرحی کشیدم،الان هم دارم براش می برم ."

نزدیک به پنجاه واندی سال از آن روزها می گذرد؛ قراربود که یک در آهنی ،جایگزین در بزرگ چوبی ومالرو خانه ما شود.

                      

 

تغییر نسل ها درگذرزمان ،.

 جشن تولد"آقا کیان"وسوژه یادگاری" دایی ها وخواهرزاده ها درقاب تصویر"

امشب ،به جشن تولد" کیان" کوچولو ،نوه دختری" ماه بانو"، دعوت شده ایم.کیان کوچولو ،خوش چهره ،شیرین و دوست داشتنی است،حرکات و سکنات ،حرف زدن ها، پرسش هاودرخواست هاودیگر خصوصیاتش ،قابل مقایسه با گفتار،کردارورفتار همسن و سال های خودش نیست و به همین خاطربا شیرین زبانی و"نقش بازی" های بزرگانه اش ،خیلی زود جای خودش را درمیان دلهای اطرافیان ومخاطبانش باز کرده ومی کند.

امشب من و او در کنار دایی هایش ، یک عکس یادگاری گرفتیم باسوژه "دایی ها وخواهرزاده ها در قاب یک تصویر " ؛ سوژه ای  که قبلا از ذهن "مرد قانون" هم گذشته بود؛اودر میان آلبوم عکس های قدیمی، شاهد عکسی بوده که من و مرحوم دایی عباس، در کنار او و"احسان"، خواهر زاده اش دیده می شویم واین یعنی شکار لحظه ها ،یعنی به نوعی، تیزبینی وریزبینی عکاس واین یعنی  یک سوژه ناب ،یعنی جمع دایی ها وخواهرزاده هادر سلسله مراتب نسل هاکه به ندرت در یک جمع خانوادگی دور هم جمع می شوند؛وشاید هم ،چه بسا که سوژه این عکس اتفاقی بوده وچنین فکری هم از ذهن عکاسش،نگذشته باشد .!

بگذریم ،هرچه باشد،عکس جالبی است و من کنجکاو دیدن این عکس شده ام؛وباید در آینده ،گشت و گذاری دوباره وچندباره، در میان آلبوم عکس های قدیمی خانواده های فامیل داشته باشم.


دیداربا کهنه رفقای دوران خدمت  سربازی ، پس از چهل و اندی سال .

 

 پس از چهل و اندی سال، دوری از دیار زادگاهم،امروز به کمک شهرام عزیز(گیرنده عکس سلفی)، با کلی ذوق وشوق ،سرزده و بدون اطلاع قبلی وارد این دیزی سرا در مشهد شدم وکهنه رفقای همدوره ای خدمت سربازی ام را به قول نسل جوان امروز،سورپرایز کردم.لحظه دیدار،واقعا ناب و دوست داشتنی بود که به خاطره های ماندگار دوران میانسالی عمر پیوست.

      

                                       

" مرد قانون " ما هم به خانه بخت رفت .!

" آقا مصطفی "خواهر زاده خوب و دوست داشتنی،مرد قانون،لفّاظ وطنّازقلم ما، خوشبختانه پس از گذران دوران شیرین نامزدی،بنا به روایت عشقولانه،به آشیانه عشق خوددپر گشودند و از طرفی به قول عوام الناس  وارد جماعت مرغان شدند.

ما این وصلت همایون و فرخنده رابه کبوتران عاشقمان، تهنیت گفته و دعای خیرمان را بدرقه راه زندگیشان  می کنیم.

وچه زیباست  که در آغاز  این راه پرفراز و فرود، شاهد اوج پروازشان باشیم.

تب باغ وباغداری، درمیان خانواده های مشهدی.!

در "مشهد" فرصتی هم دست داد تادریک روز بارانی ،سری به باغ یکی ازخواهرزاده هابزنیم.باغی واقع در کنار یکی از کانال های خشکیده رودخانه" کشف رود" ، قراربود دیداری با فرزندان ،نوه ها ویکی از نتیجه های مرحوم عجمی بزرگ در آن باغ داشته باشیم.

آن روز بارش باران  صبحگاهی ،هوارا لطیف کرده بود. نزدیکی های ظهر از خانه خواهر، "ماه بانو " بیرون آمدیم وراهی جاده قدیم قوچان شدیم.

درمسیرکناره "کال زرکش" ،با عبور از روستاهای"چهل حجره" ،" امیرآباد"، "صیدآباد"، "خین چماقی"، سرانجام درابتدای ورودی روستای " لقمانی" به مقصد خودیعنی  باغ مهندس" حمید خان عجمی"  رسیدیم.

در تمام طول مسیر، شاهدباغ ها و باغچه هایی بودیم که مثل قارچ ،در کنار هم سر از خاک بیرون آورده بودند؛زمین هایی که تا همین چند سال قبل در آنها کشاورزی می شد.

از طرف دیگر دیوار های خراب شده بعضی از این باغ ها،نشان از  تغییرکاربری بدون مجوزصاحبان  زمین های کشاورزی و حاکمیت بولدوزرها می داد.

از قرار معلوم در این چند ساله،چنان تب خرید باغ و باغچه ، به جان  خانواده های مشهدی افتاده،که بدون حساب و کتاب و باتوجه به وسع مالی و رعایت دقیق اصول و موازین  پدیده "چشم و هم چشمی " اقدام به خرید باغ و باغچه هایی در اطراف شهرکرده و می کنند،درست مثل همان کاری وبلایی که خانواده های تهرانی برای داشتن ویلا ،برسر شالی زار های استان های شمالی کشور می آورند و دانسته و ندانسته ،تیشه به ریشه کشاورزی این مملکت می زنند.

ازشعاردادن ها بگذریم،جایتان خالی ،کباب های برشته شده برروی آتش ودود منقل آجری باغ ساخته شده بدون مجوز ،آنروز مزه دیگری داشت .!


 

 

حال وروز بچه گربه های خونه باغ.!

چند روزی است که برای شرکت در مراسم بزرگداشت اربعین عجمی بزرگ ،"خونه باغ " رابه امان خدا رها کرده و عازم دیار" خونه پدری" شده ایم ،ازشما چه پنهان حالا دلتنگ بچه گربه های خونه باغ شده ونگران گرسنگی و بی غذایی شان هستیم .

طی این چند هفته ای که سرو کله آنها توی" خونه باغ" ما پیدا شده ،،متاسفانه سفره احسان پارس بانو ،آنها را تنبل و تن پرور کرده است،به طوری که پس از خوردن  یک یا دو وعده غذایی چرب وچیلی .دراز به دراز توی سینه آفتاب ولو  می شوند و حمام آفتاب  می گیرند. موضوعی که از همان ابتدا مخالف آن بوده و اعتقاد داشته ودارم که نباید آنها را در گیر تنبلی زندگی ماشینی خود بکنیم .بنابراین باید بدون هیچ  گونه اعمال تغییری در چرخه زندگی طبیعی شان ،  اجازه بدهیم  که  در کنار ما باشند واز زندگی گربه وار خود در خونه باغ لذت ببرند.

 بدون شک روزهای گذشته ،روزهای سخت و بحرانی زندگی شان بوده وقطعا با گرسنگی دست و پنجه زیادی نرم کرده اند.امیدوارم که آنها هم به کمک نیروی بازو و"عرق جبین وکَدّ یمین" ،به دنبال  کسب رزق و روزی حلال خود رفته وبا انتخاب شیوه همزیستی مسالمت آمیزبا ما آدم ها، به سراغ موش ها و دیگر حیوانات موذی رفته واز این طریق، کمکی هم به ما کرده باشند.



احساس " سه چرخه " سواری کمتر از احساس پرواز نیست ،.!
 


هر چند که سه چرخه " آلکس "، خریداری شده از میدان گمرک تهران ، با تاخیر چند روزه،به خونه باغ رسید،اما  خوشبختانه امشب بعد از تمام شدن پروژه موزائیک چینی محوطه خونه باغ ، مورد بهره برداری پارس بانوی مان  قرار گرفت.
امشب وقتی که او مشغول رکاب زدن بود،من  به دور دست های خاطره ها سفرکردم ،به روزهای کودکیم برگشتم،به روزهایی که داشتم با دوچرخه بزرگسال قدیمی و از رده خارج شده، به قول بچه هاتمرین چرخ سواری می کردم.
عشق به چرخ، رویای همه ما بچه ها بود،زمین می خوردیم ، زخمی  می شدیم،اما دست بردار نبودیم تا روزیکه با به تعادل در آوردن دوچرخه ،برای چند متری  رکاب زدیم،آن روز روز بزرگ شدنمان بود،روزی که دیگر  مهاردوچرخه در اختیار مابود  .
افسوس که پارس بانوی ما، با این سه چرخه نمی تواندهنگام رکاب زدن، آن شادی و نشاط سبکی بین زمین و آسمان بودن راتجربه کند.،!



 به استقبال پیاده روی ،دویدن و دوچرخه سواری .
 

خوشبختانه امروز جمعه ،کار موزائیک چینی محوطه خونه باغ، با تمام سختیها، مشکلات مالی،بارش باران ،بد قولی اوستا بنا ،به پایان رسیدوما  به  خیر وخوشی نفس راحتی کشیدیم.
هر چند که حالت روستایی خونه باغ از بین رفته و دیگر از درخشش ریگهای باران خورده در شبهای بارانی،اثری نیست،اما به قول کهنه رفیق دوران خدمت اداریم،حالا دیگر این فرم جدید ،کاربردی تر واستفاده از آن راحت تر شده است، ازطرف دیگر،  رنگ های استفاده شده در این طرح،هارمونی  مناسب وخوبی به  تغییرچهره خونه باغ داده وزیبایی آن در شبهای بارانی کاملا محسوس می باشد.
در این میان ،از همه مهم تر،پرونده پروژه  فیزیکی ورزش و سلامتی  در خونه باغ بود که به خیر و خوشی بسته شد،
پایان این پروژه وسنگین و جیب خالی کن را به فال نیک می گیریم و به استقبال ورزش و سلامتی می رویم ، هرچند که پیاده روی های شبانه دور خونه باغ شروع شده ، اما امیدواریم که این کار با جدیت تمام ادامه یابد .



آخرین گام های بلند اوستا.
 

 سرانجام ،لحظه های  پر از  دل شوره ونگرانی،  به پایان می رسد.
دیگر نیازی به سیمان ،ماسه و موزائیک در دقیقه" نود" ی نیست ،چون اوستا با من کنار آمده و  از باقیمانده مصالح موجود، استفاده حداکثری کرده است.
نفس راحتی کشیده و احساس رضایت می کنم .
"اوستا حُجّت " لاهیجانی ، با گام های بلند خود، راهی دستشویی  می شود.وبه شاگردش می گوید که  اول  دور وبر را  خوب تمیز کرده و بعدبه سراغ جمع کردن وسایل بنایی برود.
من با وجودی که روزهای سختی را پشت سر گذاشته ام ،اما حالا احساس خوبی دارم ،احساسی که بدون شک، تمامی صاحبان کار، در پایان کار بنائی شان دارند.
به طرف بساط چای می روم  تا با آوردن ونوشیدن یک لیوان چای دم کرده و دبش،خستگی یک روز پر کار را از تن همه بیرون کنم .


      قصه آقا مصطفی و  خانه باغ خانوادگی " محسن آباد".

این روزها ،"مرد قانون" ما،هر شب خواب "خانه باغ " روستای " محسن آباد" را می بیند،چون خانواده او با مشارکت خانم دکتر،مثل دیگر خانواده های باغدار مشهدی ،حالا صاحب باغ شده اند؛باغی که حدود ۲۶۰۰متر مربع مساحت داشته و در بافت روستا قرار دارد.

هر چند که فاصله این باغ تا خانه کمی دور است (۱)؛ اما اواین باغ راخیلی دوست دارد؛از  نظر او به جز دوری راه ،همه چیز این روستا عالی و بی نقص است ، از بولوار ورودی روستا گرفته  تا  سوپر ومسجدی که نزدیک خانه باغ است،از سکوت و هوای پاکش،واز همه مهمتر وجود خانم دهیاری که بر روستا حکومت می کند ، آقا مصطفی ما حالا دیگر نگران خرید بستنی و نوشابه مورد علاقه اش،از راه دور نیست ،از طرف دیگر، " ماه بانو"  چشم وچراغ ماهم، در یک چشم به هم زدن ، خود را به مسجد روستا، رسانده و نمازش را در خانه خدا می خواند،خلاصه از انتخابش برای خانواده ،از اینکه برخلاف نظر خانم دکتر، پول  اضافی بابت "برند " زمین خانه باغ نداده اند ،احساس رضایت کامل می کند.او عاشق زندگی در بافت روستاست ، کوچه روبروی مسجد ، هر باربرایش خاطره می سازد.برای امنیت  بیشتر،اودوست دارد که هر چه زودتر دیوارهای کاهگلی کوتاه انتهای باغ برچیده وبه جایشان دیوارهای بلندسیمانی ساخته شود،او همچنان ،نگران ماهی های قرمز استخر انتهای باغ است،او درآخرین دستخط مجازی خود، اینگونه از نگرانی تازه اش یاد می کند ؛ :

 

یکشنبه ۱۰  آذرماه  ۱۳۹۸

سلام جوون ، حالا که ننه سرما، موقتا گریبان شهر ما را رها کرده؛فرصت آخر هفته را غنیمت دانستم و عازم خانه باغ شدم ؛ خانه باغی که حالا کم کم دارد شکل و شمایل خودش را پیدا میکند . هر چند به قول حضرت والا، اسیر و عبید عمله بنا هستیم، اما خرسندی حاصل از بالا رفتن دیوار سمت چپ باغ، همه چیز را به ورطه ی خوشی کشاند . دیوار القا کننده ی حس امنیتی خوبی بود که ما را خوش امد . سری به ماهیان قرمز حوضچه، که کم کمک و به یمن جیره و مواجبی که پدر، روزانه به خوردشان میدهد ما را به رسمیت میشناسند، زدم . بسیار کنجکاو ادعای مسبوق پدر، مبنی بر سرقت این آبزیان با نمک توسط ایادی نا خلف اوستا بنا بودم که با بررسی جمیع جهات و فقد دلایل اقناعی  و اصل کلی برائت، موضوع ماده ی 37 قانون اساسی موضوع را منتفی دانستم . هر چند استدلال پدر که کماکان مجدانه بر آن اصرار و ابرام میورزد،  بیراه نبوده، اما محکمه پسند نیست . رختِ برگشت به تن کرده بودیم که ناگهان سر و کله جناب "آقا برات" پیدا شد . یالله کنان و بی هیچ مبادی آدابی، سر به زیر وارد شد و ابراز احساسات خود را از دور روانه ما ساخت . پس گپ و گفتی که صرفا متکلم مع الغیرش برات خان بود، بر ما معلوم کرد که نگهبان اسبق باغ  بوده و از همسایگان ضلع غربی باغ  است که حسب گفته هایش ،جواد اقا مالک قبلی » همه ی زندگیش دست اقا برات بوده . از نوع پوشش و کت و شلوار گل و گشاد و نا متعارفی که به تن داشت؛ به راحتی می شد فهمیدکه قصد موجه جلوه دادن خود را دارد . چیزی که کاملاملموس بود .مضافا ، گلایه هایی مبنی بر اینکه چرا کار باغ را به اغیار سپرده ایم نیز برزبان جاری کرد که گویا برای ما نقشه ها در چنته دارد . خلاصه در تمام راه برگشت فکر میکردم آیا برات خان می تواند در آینده مالک عنوان مصیبت » برای خانه باغ ما باشد یا خیر ؟

                                  

      یک عکس و دنیایی از خاطره ها .

در  پایان مراسم یادبود عجمی بزرگ در مسجد حسینی،فرصت کوتاهی پیش آمدتا درخدمت دوستان داداش غلام از جمله آقای محمد حسن حدادیان و آقای حسین عجمی باشیم  ودراین فاصله، با نوشیدن یک فنجان چای ،به دور دست های خاطره ها سفر کردیم.

صحبت های ما  تازه گل انداخته بود که باید با شروع نماز ،مسجد را ترک می کردیم ؛شاه بیت صحبتمان در جمع ،صحبت از عکسی خاطره انگیز بود  که بنا بگفته و اصرار جناب عجمی، من هم در آن عکس حضور داشته ام .و همین باعث کنجکاوی بیشتر من شده بود و می خواستم هر طور شده ،عکس را ببینم ، قرار شد ایشان برای راستی آزمایی حضور من درعکس ،لطف کنند و عکس را در اولین فرصت برایم  بفرستند و چون به قول خودشان  چندان بااین جنگولک بازی های تلگرام و واتس آپ  آشنا نبوده، خوشبختانه ،امروز این عکس را از طریق جناب پرستار،برای من فرستاده اند که از همین جا از این دوبزرگوار،صمیمانه سپاسگزاری می کنم .

 در این عکس  مرحوم محمدرضا دهقان ،،مرحوم حاج غلامرضا عجمی ،مرحوم داداش حسین ، مرحوم داداش غلام در کنار داداش حبیب و آقای حسین عجمی دیده می شوند.

" پارس بانو " با دیدن این عکس ، تعجب کنان می گوید:

"ببین، عکس "احسان" چقدر شبیه عکس داداش غلامت توی این عکسه ،.!

راستی شما چطور فکر می کنید.؟

آیا من هم در این عکس حضور دارم یا خیر؟!


    مدتی این مثنوی تاخیرشد.!

     ناپرهیزی مسافرت یک ماهه و نا نوشته ها .

بعد از خستگی و ناپرهیزی مسافرت یک ماهه وپر کردن باک ماشین از بنزین سه هزار تومانی درراه برگشت،دیگر دست ودلم به کار گِلِ حاصل قلم نمی آمد !؛اما خوشبختانه به محض به یاد آوردن حدیث تلخ فراموشی دوران و ضرورت اعتیاد به قلم ، دوباره دست به کار شدم.

                                           

نوشته های روزگار "کرونا"یی.»
یادها وخاطره ها.
شنبه    ۱۷ اسفندماه  ۱۳۹۸


صبح امروز ،برادرزاده خوبم ،"آقا رضا" زنگ زد ،کمی باهم خوش وبش کردیم و کلی خوشحالمان کرد،از پارسال که میهمانشان در سعادت آباد  بودیم،جز  تلفن تبریک عید،خبری از آنها نداشتیم ؛خلاصه نگران حال ما بود ، به خصوص که ازدیروز خبر بسته شدن ورودی استانهای گیلان و مازندران  به روی مسافران غیر بومی  هم بیشتر نگرانش کرده بود.
از بچگی همواره  اورا دوست داشته ام ،در باره خودش کمتر حرف زده ،شخصیتی آرام و سر به زیر دارد،.از شما چه پنهان تاقبل از میهمانی سال قبل هیچ چیزاز ماهیت کارش نمی دانستم.تلفن دیروزش را بهانه کرده و او را هم به شخصیت های نوشته هایم اضافه کردم
                                             
                                    



✅ حال و روزمان در روزهای نوروز باستانی ،چندان خوب نیست ، همچنان نگران هستیم ، در جای جای این کهن دیار،"کرونا" این دشمن زبون ،درپشت درها به کمین نشسته است، می خواهد که به درونمان نفوذ کند،مدام در حال گول زدن ماست تا ما را به بیرون از خانه بکشاند. "جوون"پزشک "ما ودیگر همکاران او درعر صه سلامتی و بهداشت ،همچنان در گیر این مزاحم بوده ودر خط مقدم جبهه جنگ با "کرونا " حضور ی فعال دارند. برای سلامتی آنها دعا کنیم .
دیر یازود "کرونا "هم خواهد رفت و ما دوباره به روال عادی زندگی بر می گردیم و آن هنگام، با چشم های شسته ، از منظری دیگر به زیبائیهای خدا دادی نگاه خواهیم کرد ؛ بدون شک دیگر طلوع آفتاب، شکوفه درخت ها ،پرواز پرنده ها وصدای پای باران زیباتر خواهند بود . زندگی همچنان جریان دارد؛چند روزی است که چلچله های مهاجر، خسته و کوفته ،خبر آمدن بهار را،به "خونه باغ" آورده و فارغ از نگرانی ما ،مشغول ساختن آشیانه برای خود هستند؛ پس چرا ما زندگی نکنیم!؟؛بگذار تا دشمن زبون از

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برق صنعتی نشاط در مدرسه