محل تبلیغات شما

مرور یک خاطره .

 " انگار همین دیروز بود که کنارجوی آب،زیرسایه درخت بزرگ جلوی خونه ،نشسته بودم وداشتم خنکی آب جوی را روی پاهام حس می کردم ؛حاج آقا بیل به دست ، ازطرف باغ می اومدوداداش حسین هم شال وکلاه کرده بود وداشت با دوچرخه"هرکولس" خودش، از خونه خارج می شد؛هنوز سوار دوچرخه نشده بود که از پشت سر، حاج آقا باصدای بلند بهش  گفت :

"باباجان،امروزآهنگره منتظره که نقشه در رو براش ببری."

داداش حسین هم همون طورکه سوار دوچرخه می شد.،درجواب بابا گفت :

" باشه بابا،دیشب یه طرحی کشیدم،الان هم دارم براش می برم ."

نزدیک به پنجاه واندی سال از آن روزها می گذرد؛ قراربود که یک در آهنی ،جایگزین در بزرگ چوبی ومالرو خانه ما شود.

                      

در انتظار سرنوشت خونه پدری ...

از میان خاطره ها...

16آبان،روز تولد "کیان "کوچولو....

هم ,رنگ ,روی ,حسین ,آهنگر ,الله ,کرده بود ,رنگ زمینه ,خانه ما ,سوار دوچرخه ,می شد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهشت هفتمی ها-امیرمهدی طاهری